صبح ك بیدار میشوی نمیدانی قرار است چه اتفاق های بدی بیفتد...در یك روز... میروی مانتو بخری و تمام مغازه های شهر كوچك مسخره ات راهم ك زیر پا بگذاری نمیتوانی مانتو سایز خودت پیدا كنی... به خانه ك میرسی میبینی فاطمه پیام داده ك جشن رتبه های برتر است،یادته چقدر پارسال از همیشه قشنگتر بودی آن بالا؟ فقط میتوانی لبخند بزنی و سعی كنی فراموش كنی آن روز و خاطراتش را! میگویی ایشالا خودتو اون بالا ببینم سال ب,نحسی,دوازده,شهریور ...ادامه مطلب