شاید فقط خواب بوده باشد!!

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    شب بود ... مثلا ساعت های یازده اینها... گفت" نباش"... من فقط ماتم برد!چه میگفت؟ نباشم؟ _ آخر میدانید به قول آناگاوالدا،من آدم ماندنم،آدم نرفتنم _ اما این را هم گفته بودم که تا وقتی هستم که خودت بخواهی! او هم گفته بود همیشه بمان! حالا چه میگفت؟ میگفت نباش؟ من چه باید می گفتم؟ می گفتم خیلی خب! خدانگهدارت؟

    گفتم نمی روم! گفت کاری نکن، که من جوری بروم که دیگر پیدایم نشود! خودت برو... ساعت یک شده بود و من همچنان شوکه فقط نگاه میکردم.... فکر میکردم... اصلا گریه نمی کردم.. اشک هایم خشک شده بود...خوابم برد... هی کابوس دیدم و از خواب پریدم! بویش را حس میکردم.. خودم هم باورم نمی شد بویش را انقدر خوب بخاطر داشته باشم... کمرم درد گرفته بود.. نمی توانستم بخوابم... فکر می کردم کمرم دارد زیر بارِ این مصیبت می شکند!

    صبح شد...

    دیدم اس ام اسی از او ندارم! عجیب نبود! من هیچ صبحی را با صبح بخیر او آغاز نکرده بودم که این بارِ دومش باشد!! اما تا شب حتما پیدایش می شد... یکهو یادِ شبِ قبل افتادم... او خواسته بود نباشم... اشک هایم راهِ خودشان را پیدا کرده بودند... تا میتوانستم گریه کردم... شاید در حدِ خودکشی! شماره اش را پاک کردم و صدبار به حافظه م لعنت فرستادم که چرا انقدر زود شماره هارا به خاطر میسپارم! عکس هایش را پاک کردم! متن کوتاهی که در اولِ کتابی که برایم خریده بود،نوشته بود، را کَندم و دور انداختم... گفتم تمام...

    اما نمی شد!

    هرطور بود،برگشت...

    اما دیگر نه من آن آدم بودم،نه او...

    من هرلحظه ترسِ از دست دادنِ دوباره اش را داشتم و او هر لحظه مهربان تر از قبل می شد! به او در دلم می گفتم "دِ آخه تو که باز می خوای بری چرا مهربان میشی؟"

    من با ترس هایم زندگی کرده ام.. همیشه...

    پ ن یک: لطفا برداشتِ بد نداشته باشید! چرا که اینها شاید فقط خواب بوده باشند و واقعیت نداشته باشند!!

    پ ن دو: ته نداشت! اما اگر نمی نوشتم،مُخم را می خورد...

    پ ن سه: من همیشه از، از دست دادنِ آدمهای زندگیَم می ترسم... حتی برای پاک شدنِ شماره ی دختری که در اتوبوس با اوآشنا شدم و مجموعا یک ساعت هم باهاش حرف نزده بودم، ناراحت بودم...

    پ ن چهار: آدم های زندگیَم، می شود همیشه باشید؟ می شود خیالم را راحت کنید که اگر اشتباهی کردم، ببخشیدم؟ می شود دلم قرص باشد که تا آخره آخرش هستید؟

    پ ن پنج: زندوکیلی همچنان دارد می خواند... ای که رفته با خود دلی شکسته بردی...

    در من دراکولای غمگینی ست،میفهمی؟ :)...
    ما را در سایت در من دراکولای غمگینی ست،میفهمی؟ :) دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : thehella بازدید : 240 تاريخ : شنبه 20 شهريور 1395 ساعت: 21:37